خواهر گلم خواهر گلم ، تا این لحظه: 26 سال و 11 ماه سن داره
اورانوساورانوس، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
سیاره منسیاره من، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
للیللی، تا این لحظه: 25 سال و 11 ماه سن داره

🌠سیاره

بدون عنوان

امروز 11ساعت خواب بودم !!!اونقدر که خودمم تعجب کردم ...نمیدونم کم خونی دارم یا شایدم سرديم کرده ...
7 دی 1394

بدون هیچ عنوانی!

امروز که نرفتم کلاس ،یکی از بچه ها گفت چرا نیومدی ،واقعا برام جالب بود که نبودم حس شده ! امشب رفتیم آب آوردیم اما خونه اقاجونم نرفتیم آخه دیروقت بود ......  
6 دی 1394

نرفتنم

امروز قید کلاسم زدم ،هفته ای که گذشت نتونستم تمرین کنم ،همش فکرم مشغول مامان عزیزم بود و نگرانش بودم ،دلم به هیچ کاری رضایت نميداد،اگه طبق زمان اعلام شده باشه ترم جدید از هفته دیگه شروع میشه ...
5 دی 1394

۵ دی ۹۴

این هفته هم شروع شد با بیدار شدن من بعد از سه ساعت خواب ،فقط سه ساعت به خاطر استرسي که برای مامانم داشتم و دارم ... گل من خوابه و گاهی توی خواب می خنده چیزی که این روزا کمتر میشه تو چهرش دید ،افسوس که بهترین روزاي عمرمون داره اينجوري ميگذره ،شادی رو کمتر میشه حس کرد ...دیشب به خواهرم میگم بیا یه کاری کنیم شاید بشه تغییرش داد ،خودمم دیگه خسته شدم .چه راهی رو باید امتحان کرد !
5 دی 1394

وااااای خسته ام از همه چی .

امروز که مثلا جمعه بود بازهم تو خونه زندانی بودیم البته من و خواهرم  ،اقوام که بهتره بگم غریبه هایی اومدن خونمون برای دیدن مامانم ،بی ادبيه ولی واقعا بابای ....به همه اون ....خبر داده که بیان خونه ما ،کسایی که سال به سال از آدم خبر نمیگیرن وقت مریضی عاشقت میشن از اقوام اینجوری بیزارم ،من و خواهرم آرزو میکنیم که بريم یه شهری که هیچ کس ما رو نشناسه ....ما هم طبقه بالا موندیم و تظاهر کردیم که خوابیم ،عمه ی ...که همیشه واسه شامی چیزی تلف میشن ،ما فکر کنم یه ۸سالي هست خونشون هیچی نخوردیم و خردسال یه بار اونم موقع عید میريم خونشون !
4 دی 1394

بدون عنوان

این روزا احساس میکنم توی خلا قرار گرفتم یه حس موندن تو دو راهی یا سردرگمی اومده سراغم ،به ايندم امیدوار نیستم کارام اونطور که انتظارش داشتم پیش نرفته ،فقط خدا باید کمک کنه . مامانم فردا باید بره آزمایش بده درواقع باید تکرار بشه جوابش یه هفته بعد میدن خیلی ناراحتم و استرس دارم ،هردوتامون خیلی نگرانیم ....
4 دی 1394

خداجونم

امروز مامانم رفت سونوگرافی ،فردا هم قراره جواب اندوسکوپي مامانم بدن ،بعدش باید بره دکتر ...خدایا خودت کمک کن . دیشب مامانم دل درد شدیدی داشت جوری که من و خواهرم از خواب بیدار شدیم بعد از این همه دکتر رفتن هنوز دلیل اصلی دل دردش مشخص نشده ....حدود بیست ساله که این دل درد داره .
3 دی 1394

بدون عنوان

مامانم امروز فقط اندوسکوپي انجام داد و فکر کنم فردا بره واسه سونوگرافی،جواب اندوسکوپي رو فردا میدن ،خیلی نگرانم و فکرم مشغوله خدایا همه چیز درست کن . +امشب یه اتفاق بد افتاد بابام رفت پشت بوم آنتن تلویزیون درست کنه که نردبون سر خورد و افتاد ،از صدایی که اومد خیلی ترسیدم بدنم یخ زد همون نزدیک يه میز شیشه ای بود که شکست ولی خدا رو شکر بابام فقط پاش و دستش خراش برداشت ،خدای عزیزم ممنونم که محافظش بودی ،بازم کمکم کن ...
1 دی 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 🌠سیاره می باشد